فهم صحیح پس از شناخت پیامدهای تصدی نا اهلان 1

| |زمان مطالعات : 630
  • Post on Facebook
  • Share on WhatsApp
  • Share on Telegram
  • Twitter
  • Tumblr
  • Share on Pinterest
  • Share on Instagram
  • pdf
  • نسخه چاپي
  • save

فهم صحیح پس از شناخت پیامدهای تصدی نا اهلان

برای شکل دادن این فهم راهگشا می بایست این پرسش را مطرح نمود که با تضییع وصیت رسول خدا در خصوص خلیفه منصوص ایشان از سوی عده ای از صحابه و بیعت سایرین با آنان، چه زیان هایی متوجه امت اسلامی گردیده و از این اقدام چه نتایج منفی و سلبی متوجه دین اسلام شده است؟ به طور طبیعی مراد از طرح چنین پرسشی نه مطالعه واقعه سقیفه به مثابه یک مساله یا پرونده تاریخی - اگر چه به واسطه آن که امامت یکی از پنج اصل مذهب (امامت) است، از اهمیت تاریخی خاص خود نیز برخوردار است- بلکه با هدف عبرت گیری و استفاده از درس های این رخداد تاریخی است.

چرا که امامت اگر چه با «حمل اولی ذاتی»[1]مختص به اسماء و نام هایی معین و مشخص (12 امام معصوم ع) است ولی با «حمل شایع صناعی»[2] یعنی نیابت عام از امام و ولایت امر مسلمین توسط مرجع جامع الشرایط رهبری تا ظهور حضرت مهدی منتظر (عج) استمرار خواهد داشت. در نتیجه باب نتایج سلبی این رخداد، هرگاه که امت به سوی ناهلان و نالایقان رو آورند، همچنان باز خواهد بود. پس توجه به این آثار سلبی ضروری خواهد بود.

با توجه به نکات پیش گفته به سوال اصلی بازمی گردیم: با غصب منصب زعامت سیاسی از سوی غیربرخوردار از حق شرعی خلافت، چه زیان هایی متوجه امت اسلامی گردیده و به واسطه آن، چه نتایج منفی به بار نشست؟

در بخش پایانی این نوشتار به صورت مفصل و مبسوط تلاش می شود تا عدم تصدی مقام زعامت و خلافت جامعه اسلامی پس از وفات پیامبر اکرم (ص) آسیب شناسی شده و نتایج منفی آن مورد تبیین و واکاوی قرار گیرد.

 

خسارت و زیان اول:

تصدی مقام امامت از سوی افراد ناشایست

 

روشن است که مبلغ و موسس هر رسالت و به تعبیر امروزی هر ایدئولوژی ای می بایست خود به صورت کامل و از لحاظ علمی و اجرای رسالت خود، اشراف و احاطه کامل داشته باشد. و البته این احاطه باید به گونه ای باشد که هدایت بخش منش، رفتار، افکار و روابط وی باشد.

با این حال بررسی های تاریخی و شواهد قطعی بیانگر آن است که متصدیان مقام خلافت پس از رسول خدا (ص) از چنین ویژگی هایی برخوردار نبوده اند. بلکه خود انسان های عادی همچون دیگر افراد جامعه بوده اند که اتفاقا بسیاری از دیگر افراد جامعه نسبت به آن ها تعالیم دینی را بهتر فراگرفته و در زندگی خویش جاری کرده اند. غاصبان خلافت در دوره حیات پیامبر اکرم (ص) و تا پایان زندگی مبارکشان بارها متعرض ایشان شده و نسبت به فرامین و دستورات ایشان از خود تمرّد نشان داده اند.سرپیچی از همراهی ارتش اُسامه [3] و مخالفت با درخواست نبی اکرم (ص) در خصوص نوشتن وصیت در روز پنج شنبه از این جمله است.

آنان اشخاصی بودند که جاهلیت در اعماق جان و وجودشان ریشه دوانیده بود. چه آن که بخش اعظم حیات خویش را در دوره جاهلیت سپری کرده و لذا عدم شایستگی، جهالت و لغزش های مکرر از جمله شاخصه های اصلی رفتاری ایشان به شمار می آمد. امیرمومنان علی (ع) در خطبه معروف «شقشقیه» رهبر منحرف ایشان را این گونه معرفی می نماید:

«فَيَا عَجَباً، بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُها فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ - لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا - فَصَيَّرَهَا في حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ، يَغْلُظُ كَلْمُهَا - أي تجرح جرحاً عظيماً-، وَيَخْشُنُ مَسُّهَا، وَيَكْثُرُ العِثَارُ فِيهَا وَالاِعْتَذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ، إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ، فَمُنِيَ النَّاسُ - لَعَمْرُ اللهِ - بِخَبْطٍ وَشِمَاسٍ – وهو إباء الفرس عن ركوب ظهره-، وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ - أي سير غير مستقيم -[4]»

شگفتا! اولى با اينكه در زمان حياتش مى خواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعدخود عقد خلافت را جهتديگرى بست. چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند! حكومت را به فضايى خشن كشانيده،و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.بودن با حكومت او كسى را مى ماندكه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينى اش زخم شود،و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامى،و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.

برجسته ترین ویژگی ایشان را می بایست جهل ایشان به احکام الهی عنوان کرد که از جمله اساسی ترین شرایط رهبری و زعامت شرعی به شمار می آید. به عنوان مثال خلیفه دوم به جهل خود این گونه اعتراف کرده و می گوید: «كل الناس أفقه من عمر حتى ربات الحجال[5]»همه مردم حتى زن هاى پشت پرده به احكام شرع از عمر داناتراند. این اعترف تلخ و از روی اجبار آن گاه بر زبان خلیفه جاری شد که از تعیین مهریه از میزانی معین منع نموده و زنی از پشت پرده پاسخ وی را این گونه داد که آیا این کلام خداوند متعال را نشنیده ای که فرموده است: «وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً[6]» اگر خواستيد زنی به جای زنی ديگر بگيريد و او را قنطاری مال داده ايد، نبايد چيزی از او باز ستانيد آيا به زنان تهمت می زنيد تا مهرشان را باز پس گيريد، اين گناهی آشکار است.

بررسی تاریخی نشانگر آن است که بسیاری از مسائل - حتی ابتدایی و عادی- كه به طور مکرر در زمان حیات رسول خدا مُبتلا بِه بوده و همگان نسبت به آن آگاهی داشته اند (مانند نماز میت) خلفاء نسبت به آن جهل داشته اند. خلیفه دوم در پاسخ به چرایی استفاده علمی اندک از محضر رسول خدا (ص) می گوید: « فعالیت های تجاری و بازرگانی مانع از آن شده بود[7]».

همچنین شواهد حاکی از آن است که آن ها حتی نسبت به اصل پیامبری و عصمت نبی خدا (ص) نیز تشکیک می کردند و مستقیما حضرت را این گونه خطاب می کردند که « أنت الذي تزعم أنك رسول الله»تو همان کسی هستی که گمان می کنی رسول خدایی. یا در پاسخ به درخواست کاغذ برای نگارش وصیت نامه از سوی حضرت (ص) پاسخ می دادند که : « إن الرجل ليهجر[8]» این مرد [رسول خدا] هذیان می گوید.

در مقابل این جریان، علی بن ابی طالب بود که رسول خدا به شخصه و به طور خاص وی را برای تصدی این منصب الهی یعنی زعامت جامعه دینی مهیا کرده بود. علی (ع) خود در خصوص تربیت دینی و الهی پیامبر درباره وی می گوید:

«وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ بِالْقَرَابَةِ الْقَريبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصيصَةِ، وَضَعَني في حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ، يَضُمُّني إِلى صَدْرِهِ، وَيَكْنُفُني في فِرَاشِهِ، وَيُمِسُّني جَسَدَهُ، وَيُشِمُّني عَرْفَهُوَكَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَثُمَّ يُلْقِمُنيه، وَمَا وَجَدَ لي كَذْبَةً فيقَوْلٍ، وَلاَ خَطْلَةً في فِعْلٍ... وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُاتِّبَاعَ الْفَصيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لي في كُلِّ يَوْمٍ عَلَماً مِنْأَخْلاَقِهِ، وَ يَأْمُرُني بِالاِقْتِدَاءِ بِهِوَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُفي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ، فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْريوَلَمْيَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الإِسْلاَمِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ وَخَديجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرىنُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسالَةِ، وَأَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّيْطَانِ حينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ، إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرى مَا أَرى، إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَلكِنَّكَ وَزيرٌ، وَإِنَّكَ لَعَلى خَيْرٍ[9]».

مرا نسبت به رسول خدا (ص) به خاطر خويشى نزديک و منزلت مخصوص مى دانيد، وقتى كودک بودم مرا در دامن مى نشاند،در آغوشش مى فشرد، در فراشش جاى مى داد، تنش را به تنممى ساييد، و بوى خوشش را به من مى بويانيد، غذا را جويده در دهانم قرار مى داد.هرگز دروغى در گفتار، و اشتباهى در عمل از من نديد. من همانند طفلى كه به دنبال مادرش مى رود دنبال او مى رفتم، هر روز براى مناز اخلاق پاک خود نشانه اى برپا مى كرد، و مرا به پيروى از آن فرمان مى داد. هر سال درحراء مجاورت مى نمود، تنها من او را مى ديدم و غير من كسى وى را مشاهده نمى كرد. آن زمان در خانه اىجز خانه اى كه رسول حق (ص) و خديجه در آن بودند اسلام واردنشده بود و من سومى آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوت رااستشمام مى كردم.به هنگام نزول وحى بر ايشان (ص) صداى ناله ای را شنيدم،عرضه داشتم: يا رسول اللّه، اين صداى ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است كه از پرستششدن يأس و نا اميدشده است؛ تو آنچه را مى شنوم مى شنوى، و آنچه را مى بينم مى بينى، جز اينكهپيامبـر نيسـتى، ولى وزيـر مـن و بـر طريـق خيـر هستى.

تا بدانجا که ایشان در نهایت همین خطبه و با لحاظ مناقب خود و روش تربیتی نبوی خویش و با مقایسه میان خود و غاصبان خلافت می فرماید: «فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنّي حَيّاً وَ مَيِّتاً ؟[10]»چه کسی از من نسبت به (جانشینی) رسول‌الله - چه در هنگام حیات او و چه در هنگام مرگ - سزاوارتر است.

برنامه و طرح آماده سازی جانشین از سوی رسول خدا این گونه صورت گرفت. حال آن که رقیبان حضرت (ع) حتی به اندازه سر سوزنی از این تربیت الهی بهره ای نبرده بودند.

با توجه به مقایسه صورت گرفته در فوق، تصدی مقام خلافت از سوی جریان یادشده و افراد ناشایست، نتایج و پیامدهای خطرناک علمی و نظری خاصی را در پی داشته است که به آن ها اشاره ای گذرا می شود:

 

اول:

تحریف چهره واقعی اسلام

از آن جا که بسیاری از امت ها و ملت ها پس از حیات مبارک رسول خدا (ص) به دین مبین اسلام گرویدند، زعامت خلفاء بر جامعه اسلامی موجب تحریف چهره واقعی اسلام و ارائه نسخه ای تحریف شده از این دیانت آسمانی به ایشان گردید. چرا که این عده، دین را نه از منبع اصلی آن که از کلام و سیره صحابه ای دریافت کرده بودند که خود از شایستگی کامل برای نمایندگی چهره اصیل و کامل اسلام برخوردار نبودند. از این رو مسلمانان جدید، تصویری جز آن چه توسط دستگاه خلافت و مبلغان آن ارائه گردیده بود، در اختیار نداشته و لذا آن را به عنوان اسلام حقیقی پذیرفتند. به طور طبیعی گذشت زمان و فاصله گرفتن از سده های نخست طلوع اسلام به تدریج بر ناخالص تر شدن و ناقص تر شدن این تصویر کمک نموده و به وضع امروزی درآمده که بسیاری از اقوام و ملت ها از اسلام چیزی جز نام اسلام و برخی از شعائر شکلی چیزی نمی دانند.

 

دوم:

جرأت یافتن دشمنان اسلام و به ویژه یهودیان

از دیگر تبعات و آثار مخرّب زعامت جریان غصب خلافت، جرأت یافتن دشمنان اسلام و به طور خاص یهودیان علیه اسلام است. این دشمنان که در دوره حیات رسول خدا (ص) و به واسطه عدم وجود رخنه گاه های نفوذ، توان هیچ گونه عرض اندام و اظهار وجودی نداشتند در دوره پس از ارتحال حضرت، و به دلیل تصدی مقام زعامت توسط افراد غیرشایسته، این فرصت را یافتند تا از طریق غلبه علمی بر خلفاء و در مخمصه قرار دادن ایشان و تکرار تجارب شکست آمیز ایشان، اعتماد و ایمان مسلمانان نسبت به دین اسلام را سُست کرده و به مرور موجب دست کشیدن ایشان از دین شان گردند.

حملات سخت اعتقادی مشتمل بر پرسش های سخت و گوناگون از خلفاء که موجب گیرافتادن و عجز آن ها و در نتیجه متزلزل شدن اعتماد مردم و پیدایش احساس شکست در آنها می گردید، با توجه به چنین رویکردی از سوی دشمنان اسلام در دوره پس از رسول خدا (ص) قابل تفسیر است. همچنین اعترافات مکرر خلفاء مبنی بر انحصار پاسخ ها و مشکل گشایی علمی در علی (ع) که همواره در کمین دشمنان نشسته و به همه پرسش ها و شبهات ایشان پاسخ داده و مَکر و حیله آنان را به خودشان بازمی گردانید، موید عجز و جهل آن ها در مقابل دشمنان اسلام است.[11]

 

سوم:

چشم طمع مقام پرستان و جاه طلبان به منصب خلافت

از دیگر تبعات ویرانگر غصب خلافت می توان به باز شدن باب طمع و آز نسب به مقام شریف خلافت و جانشینی رسول خدا (ص) از سوی مقام پرستان، جاه طلبان و هواپرستان فاسق و فاجر اشاره کرد که دیگر حتی ظاهر مساله را رعایت نکرده و بدون احساس نیاز به بیعت از روش هایی همچون زور و غلبه برای تصدی مقام خلافت بهره می جستند. ماجرای انتصاب فردی فاسق و فاجر همچون یزید بن معاویه به مقام خلافت و تقدیس وی از سوی بسیاری از علمای عامه و معرفی وی به عنوان ولی امر بهترین مدعای تاریخی است.

 

 

 

 



[1] نوعی از حمل محمول بر موضوع که در آن ذات محمول بر موضوع حمل می شود. مانند گزاره «انسان انسان است»

[2]اگر اتحاد موجود، ميان موضوع و محمول در مصداق و مغايرتشان به حسب مفهوم باشد، حمل محمول بر موضوع را حمل شايع صناعی يا حمل متعارف می نامند. مانند گزاره «انسان حیوان ناطق است»

[3] ابن هشام، السيرة النبوية، ج4، أمر الرسول بإيفاد بعث أسامة.

[4] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، شرح خطبه شقشقیه.

[5] علامه امینی، الغدير، ج1، ص 182 و ج6، ص 182.

[6]النساء:20

[7] مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، با شرح النووی، جزء 14، ص 134. (ألهانا الصَّفْقُ بالأسواق)

[8] محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج3، سال یازدهم. و هاشم معروف الحسني، سيرة الأئمة الاثني عشر، ج1، مع النبي في ساعة الوداع.

[9] شيخ محمد عبده، شرح نهج البلاغة، ج2، ص 157.

[10] شيخ محمد عبده، شرح نهج البلاغة، ج2، صص 171-172.

[11] علامه اميني، الغدير، مجلد هفتم، صص 177-179.