خسارت های ناشی از زعامت و خلافت نااهلان
خسارت های ناشی از زعامت و خلافت نااهلان
کیفیت طرح ها و برنامه های حضرت رسول اکرم (ص) برای جانشینی پس از خود و نیز چرایی ناکامی ایشان و غصب مقام زعامت سیاسی جامعه در دو فصل قبل به طور مبسوط مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.
با گذشت بیش از چهارده قرن از وفات رسول خدا (ص) و حوادث ناگوار پس از ایشان، مجددا در مقام بازگشایی پرونده تاریخی یادشده نخواهیم بود که رسیدگی به آن پژوهش دیگری را طلب می کند. با این حال دو مساله بسیار مهم وجود دارد که بررسی و توجه به آن ها می تواند گرهگشای برخی از مشکلات فکری اساسی باشد.
نزاع دو جریان خلافت – ولایت بر سر جانشینی
مساله نخست در این خصوص است که اساسا مساله دعوای خلافت-ولایت یک مساله شخصی میان خلفاء نیست،بلکه باید دانست این نزاع نماد وجود دو جریان اصلی و متفاوت،و دو تفکر و اندیشه در صدر اسلام و حتی در دوره شخص پیامبر اکرم (ص) است.
واقعیت آن است که یکی از مسائل تاثیرگذار در فراموشی حق علی (ع) و غصب خلافت در دوره پس از نبی اکرم (ص) را می بایست توهّم اغلب صحابه درباره ماهیت دعوای دو جریان(خلافت – ولایت) عنوان کرد. در حقیقت عمده صحابه که از یاری حق دست کشیده و جانب جریان باطل را گرفتند نزاع میان علی و یارانش با جریان سقیفه را یک دعوای شخصی قلمداد کرده و نسبت به اصحاب سقیفه حُسن ظن از خود نشان دادند. امروزه نیز پس از گذشت قرن ها از آن ماجرا، این توهم در ذهنیت اهل سنت کماکان وجود داشته و لذا به کاسته شدن از میزان خطر این تضییع حق و قصور در فهم نزاع یادشده گردیده است. چرا که از دید ایشان این نزاع، بیش از هر چیز یک کشمکش شخصی میان علی (ع) و طرف های مقابل وی است. ایشان هرگز فضائل، سابقه، جهاد، علم، شجاعت و فنای فی الله امیرالمومنین علی (ع) و قرابت وی به رسول خدا (ص) را انکار نمی کنند ولی از سوی دیگر طرف های مقابل را «السابقون» در اسلام، یار غار، داماد رسول خدا، مجاهدان بدر و اُحد قلمداد کرده و حتی کوشیده اند تا برخی از مناقب و فضائل را برای ایشان بتراشند تا آنان را همسطح علی (ع) نموده یا به حضرتش نزدیک گردانند.
به واسطه چنین مقایسه ای است که امت اسلامی در دوره های بعد تاکنون مساله را تا بدین اندازه مهم ارزیابی نکرده که به انشقاق مسلمین به دو فرقه بزرگ و متعارض بیانجامد. به ویژه آن که قرن ها از این موضوع گذشته و فایده ای در زنده کردن آن نیست و همگان می بایست وقایع را آن گونه که در تاریخ رخ داده است پذیرا باشیم!
واقعیت آن است که اگر امت اسلامی، حقیقت ماجرای غصب خلافت را به طور صحیح فهم کرده بود، باور خود را تغییر داده و هیچ تردیدی در قبول مذهب حق به خود راه نمی داد. چرا که اختلاف نه میان دو شخص - اگر چه همین نیز به تنهایی دلیل کافی برای برتری علی (ع) نسبت به دیگران همچون برتری آسمان نسبت به زمین است- که تعارض میان دو جریان و دو خط است که علی (ع) نماد خطّ اول و رقیبان وی نماد خطّ دوم به شمار می آیند.
جریان و خط ولایت
خطّ اول، خطی که خداوند متعال (خالق آسمان ها و زمین و آگاه از امور مخفی و درون مخلوقات) آن را ترسیم نموده و آن را برای امت اسلام برگزید تا از طریق آن به کمال مطلوب خویش نائل آیند. خطّی که در روز غدیر خم آن را به رسول گرامی اسلام (ص) ابلاغ فرمود.
این خطّ را علی بن ابی طالب (ع) و پس از وی حسنین (ع) و پس از ایشان ائمه پاک سرشتی رهبری می کنند که تمامی مردم بر پاکی، دانش و نماد کامل شریعت الهی بودن ایشان اتفاق نظر داشته اند. پس از ایشان رهبری این خطّ برعهده عالمان عارف، پرهیزگار و صالح است که این خطّ را تا ظهور امام غائب (عج) استمرار می بخشند.
جریان و خط خلفاء
خطّ دوم، دست ساخته انسان هایی است که با هوای نفس خود و با روش های شیطانی همچون زور، تحقیر، فریفتن با مال، ستم، زورگویی، گمراه سازی، تحریف و ادعاهای باطل (به عنوان مهم ترین اهرم این گروه) این خطّ را راهبری می کنند. همان گونه که خلیفه دوم اعتراف می کند، این خط را قریشیان - و نه خداوند متعال- برگزیده و پس از آن معاویه آن را استمرار بخشید. وی خود به صراحت می گوید:«والله ما قاتلتكم لتصلّوا ولا لتصوموا ولا لتزكوا، وإنما لأتأمّر عليكم[1]»به خدا سوگند که برای نماز، روزه و زکات با شما نجنگیدم بلکه برای آن با شما مبارزه کردم که بر شما حکمرانی کنم.
پس از معاویه، یزید فرزند وی که به صورت علنی و بر فرازمنبر رسول الله (ص) شراب خواری و سگ بازی می نمود، به این خطّ شوم حیات بخشیده و استمرار آن را تضمین نمود. کسی که کعبه را با منجنیق به آتش کشانده و فرزند رسول خدا حسین بن علی (ص) را به شهادت رسانید.[2]پس از یزید نیز دیگر خلفای اُموی و عباسی که همگی به خونریزی، هتک نوامیس مسلمین، اشاعه فساد و گمراهی مشغول بودند، ریاست این خطّ را برعهده گرفتند.
التزام و پایداریپس از جریان شناسیصحیح
اگر مقایسه به این شکل و با نگاه خطّی مذکور در بالا صورت پذیرفته و صحابه پیامبر (ص) و نسل های پس از ایشان آن را این گونه بفهمند، هرگز در حقانیت خطّ اول و التزام عملی به آن تردید نمی کردند. هر چند که برای ایشان هیچ عذر و بهانه ای نیز وجود ندارد. چرا که خداوند متعال از اجتهاد شخصی پس از ابلاغ فرمان خود نهی نموده و بر ضرورت پایبندی مطلق به فرامین خود دستور داده است:
· وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً[3]؛ هيچ مرد و زن مؤمنی را نسزد که چون خدا و پيامبرش در کاری، حکمیکردند آنها را در آن کارشان اختياری باشد هر که از خدا و پيامبرش نافرمانی کند سخت در گمراهی افتاده است.
· وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ[4]؛ پروردگار تو هر چه را که بخواهد می آفريند و بر می گزيند و دیگران راتوان اختيار نيست منزه است خدا و از هر چه برايش شريک می سازند برتر است.
با توجه به آیات مذکور هر عذر و بهانه ای از ایشان سلب شده و برای ایشان توجیهی باقی نخواهد ماند. چه آن که حتی رسول خدا (ص) نیز از حق جعل و تعیین خلیفه پس از خود برخوردار نبود بلکه تنها مصداق معرفی شده از سوی خداوند متعال را معرفی نمود. از همین رو در پاسخ بنی عامر که خواهان اسلام آوردن در مقابل شراکت در قدرت و خلافت پس از ایشان بودند، فرمود که اختیاری در این خصوص ندارم؛ بلکه این مساله ای است که در حیطه اختیار خداوند متعال است.[5]
در این میان می توان عدم شخصی بودن منازعه میان طرفین و بلکه ارتباط آن با دو خطّ و مکتب فکری متفاوت بلکه متضادرا با توجه به آثار و پیامدها و زیان های برآمده از این حادثه یافت و در نتیجه بهتر فهمید.
[1]محدث قمی، منتهى الآمال، فصل سوم، ص 435. و علامه مجلسی، بحار الانوار، ج44 ص49.
[2] محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج3. و هاشم معروف الحسني، سيرة الأئمة الاثني عشر، ج2. و محدث قمی، منتهى الآمال، ج1، باب پنجم. و سيد مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، ج5، بخش افعال و اقوال یزید. ( صاحب الأغاني در خصوص شخصیت و اقدامات یزید می نویسد: یزید بن معاویه اولین خلیفه ای بود که میکده ها را در اسلام بنا نموده و با آوازه خوانان هم آوا گردیده، پرده دری و شرب خمر را رواج داده و سرجون نصرانی با وی هم پیاله بود.)
[3] الأحزاب:36
[4]القصص:68
[5] ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، عرض الرسول نفسه على بني عامر. (ليس الأمر لي، وإنما هو بيد الله يختار له من يشاء)