دو دیدگاه مکتب ولایت و مکتب خلافت
دو دیدگاه مکتب ولایت و مکتب خلافت
با توجه به مردود بودن این احتمال، تنها دو احتمال دیگر باقی می ماند که از سوی شیعیان و اهل سنت اختیار شده اند. نخستین احتمال، نظریه توکیل و واگذاری امر خلافت پس از نبی به توده مردم است که از آن به «مکتب خلافت» تعبیر می شود. احتمال دوم را نظریه نصب تشکیل می دهد که بر نصب جانشین و معرفی آن از سوی پیامبر گرامی اسلام (ص) پیش از وفاتشان اشاره می کند که به «مکتب ولایت» اشتهار یافته است. در بخش بعدی به این دو احتمال و نظریه به شکل مبسوط و تفصیلی اشاره می شود:
اعتقاد اهل سنت در خصوص جانشينی پیامبر (ص)
احتمال اول كه اهل سنت بر آن اعتقاد دارند آن است که مساله جانشینی پس از نبی گرامی اسلام (ص) مربوط به توده مردم و امت است و لذا حضرت این مساله را به خود امت محول ساختند تا هر کسی را که ایشان ترجیح می دهند برای ولایت امر خویش برگزینند.واقعیت آن است که این نظریه به دلایل متعددی مرفوض و باطل است که در ذیل به آن ها اشاره می شود:
عجز مردم از تحمل چنین مسئولیت بزرگی
توده مردم از تحمل چنین مسئولیتی و حتی مسائلی کم اهمیت تر از این، عاجز هستند. بهترین دلیل بر این مدعا آن است که ایشان در چالش های پس از وفات رسول خدا (ص) ناتوان مانده و حتی در دهه های بعد و علیرغم برخورداری از تربیت دینی با سابقه طولانی تر، نتوانستند رسالت سیاسی و اجتماعی خود را به درستی انجام دهند.
به عنوان مثال در دوره خلافت امیرمومنان علی (ع) هنگامی که صحابه رسول خدا در اردوگاه علی و اردوگاه مقابل به جنگ با یکدیگر روی آوردند، عموم مردم تکلیف خود و حکم شرعی این حالت را نتوانستند درک کنند. لذا منسوب به ابوحنیفه در خصوص این مساله که می گوید: «أنه لولا قتال علي للبغاة من المسلمين لما عرفنا حكم قتالهم إلى يوم القيامة»اگر مبارزه علی (ع) علیه جماعت بغاة نبود، حکم جنگ با ایشان را تا روز قیامت نمی دانستیم.
پس از آن نیز و علیرغم گذشت چندین دهه از صدر اسلام باز هم دولت اسلامی و مردم دچار مشکلات گوناگونی می گردیدند که حل آن ها جز از طریق معصوم (ص) امکان پذیر نبود. به عنوان مثال در بحران معروف میان دولت عبدالملک مروان در خصوص تهدید دولت روم شرقی مبنی بر ضرب سکه های حاوی توهین به پیامبر گرامی اسلام (ص) و رواج دادن آن در بلاد مسلمین و پس از عجز مروان و وزرای وی در خصوص کیفیت مواجهه با این چالش، این موضع امام محمدباقر (ع) بود که امت اسلامی را از یک بحران فرهنگی-اقتصادی سخت نجات داد.[1]
عجز امت اسلامی از حل مشکلات خود بدون بهره گیری از امام معصوم (ع) تا وفات امام حسن عسکری (ع) که امت اسلامی وارد مرحله میانه - وجود فعلی امام و غیبت تام وی- گردید، استمرار یافت. غیبت صغری پس از آن آغاز گردید که ائمه معصومین (ص) تمامی شاخصه های اصلی و خطوط کلی حرکت امت را ترسیم نموده بودند.
پیش از آن ناتوانی و عجز مسلمین در تدبیر امور و شؤون مختلف خویش مساله ای واضح و روشن بود. در دوره صدر اسلام به واسطه نزدیکی زمانه ایشان به دوران جاهلیت و کوتاهی دوره رسالت (23 سال) و وجود گرفتاری های مختلف (همچون محاصره و جنگ) که مانع از فراگیری کامل معارف از سوی مسلمین می گردید، این ناتوانی واضح تر است.
خلیفه دوم در همین زمینه و در پاسخ به چرایی کم بهره بردن از رسول خدا (ص) می گوید: « ألهانا الصفق بالأسواق[2]»تجارت و بازرگانی ما را به خود مشغول ساخته بود. برخی دیگر از صحابه در خصوص کیفیت فراگیری احکام دینی خویش می گفتند: «كنّا نغتنم فرصة مجيء الإعرابي يسأل من رسول الله (ص) لنتعلم أحكام ديننا»از فرصت شرفیاب شدن بیابان نشینها و پرسش ایشان از رسول خدا بهره برده و احکام دینی خویش رافرامی گرفتیم.
پرسش آن است که با ناتوانی مردم از درک چنین امور جزئی (همچون احکام شرعی ضروری) چگونه می توان امر امامت امت را که قوام و نظام ایشان بدان وابسته است، به توده مردم واگذار نمود؟
عدم وجود پدیده توکیل در مصادر تاریخی
واقعيت آن است که اگر نظریه توکیل صحیح می بود به طور قطع پیامبر اکرم (ص) جزئیات آن همچون کیفیت گزینش خلیفه، چهره های حائز صلاحیت برای تصدی این امر، شرایط نامزدهای منصب امامت، ضوابط انتخاب امام، مرجع تعیین کننده در فرض اختلاف میان امت در انتخاب امام و مواردی از این دست را برای مردم تبیین می نمود.
این در حالی است که هم بر این مساله واقفیم که رسول خدا (ص) حتی از تبیین ساده ترین جزئیات شریعت همچون آداب سفره و احکام تخلی غفلت نورزیده اند. در نتیجه چگونه می توان پذیرفت که ایشان از مساله مهمی چون امامت امت را - که اصل و اساس شریعت است- غافل شده باشند.
عدم التزام خلفاء به اصل اختیار و نظریه توکیل
واقعیت آن است که اگر مساله انتخاب خلیفه جزو اختیارات امت بوده و به ایشان واگذار شده است، چرا خلفای پس از حضرت به این اصل ملتزم نمانده و خود اقدام به انتخاب خلفای پس از خود نموده اند. به عنوان نمونه ابوبکر خود اقدام به نصب خلیفه دوم نموده[3]و وی نیز اقدام به تفویض انتخاب خلیفه به شورای شش نفره از مهاجرین نمود.[4] در نتیجه آیا می توان ایشان را اولین مخالفت کنندگان با سنت رسول خدا (ص) قلمداد نمود؟[5] خلیفه دوم خود در کلامی متضمن پذیرش اشتباه بودن انتخاب خلیفه اول، اعتراف می کند که «أن بيعة أبي بكر فلتة (أو فتنة) وقى الله شرها، فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه كائناً من كان[6]»بیعت با ابوبکر لغزش و خطائی بود (و یا: به صورت ناگهانی صورت گرفت) خداوند شر آن را باز داشت، پس هر که بخواهد آن را تکرار کند او را بکشید.
علم و عصمت لازمه این منصب
این منصب عظیم و بزرگ نیازمند صلاحیت های دقیقی است که تنها آگاهان به غیب و زوایای پنهان عالم هستی از آن آگاهی دارند. شرایطی که مجموع آن ها این شایستگی را به فرد می دهد تا صلاحیت زمامداری سیاسی و دینی امت را متصدی شده و به اداره جامعه بپردازد.
نخستین ویژگی مهم در این میان «عصمت» است. چه آن که کسی که در گناهان غوطه ور است مورد اشمئزاز مردم بوده و نمی تواند منصب ولایت امری را برعهده گیرد و تبعیت مردم را در پی داشته باشد. مطابق آیه 124 سوره شریفه بقره زعامت دینی و سیاسی به ظالمین و گناهکاران نمی رسد: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»و پروردگار ابراهيم او را به کاری چند بيازمود و ابراهيم آن کارها را به تمامی به انجام رسانيد خداوند فرمود: من تو را پيشوای مردم گردانيدم گفت : فرزندانم را هم؟ فرمود: پيمان من ستمکاران را در برنگيرد.
رهبری و ولایت امر امت، مرتبه و درجه ای است که بسیار والاتر از مقام نبوت و رسالت دینی صِرف است که پیامبر الهی جز با موفقیت در آزمون و امتحان های بسیار سخت بدان دست نمی یابد. در تفسیر آیه یادشده آمده است که خداوند پیش از آن که ابراهیم را به عنوان نبی خود برگزیند، وی را به عنوان بنده ای کاملا مخلصِدر عبودیت و اطاعت (معصوم) برگزید. همچنین پیش از آن که وی را به عنوان رسول خویش برگزیند به عنوان نبی و قبل از آن که به عنوان خلیل انتخاب نماید به عنوان رسول خود برگزید. پس از انتخاب ایشان به مقام رسالت، خداوند متعال ابراهیم را با اموری چند آزمود و پس از موفقیت حضرتش در آزمایشات مذکور، استحقاق تکریم الهی یعنی صلاحیت تصدی مقام امامت امر مردم (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) را کسب نمود.[7]
با استقراء آیات شریفه قرآن می توان به این نتیجه رسید که «مقام امامت» فقطبا جعل الهی صورت می پذیرد. به جز آیه پیشین، آیات دیگری وجود دارد که در ذیل به آن ها اشاره می شود:
· وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[8]؛ و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مىكردند، و به ايشان انجام دادن كارهاى نيک و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند.
· وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ[9]؛ و ما بر آن هستيم که بر مستضعفان روی زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم.
· وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآياتِنَا يُوقِنُونَ[10]؛ از ميان آن قوم پيشوايانی پديد آورديم که چون صبوری پيشه کردند و به، آيات ما يقين داشتند، به فرمان ما به هدايت مردم پرداختند.
· وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ[11]؛ پروردگار تو هر چه را که بخواهد می آفريند و بر می گزيند و دیگران را هیچ اختياری نيست منزه است خدا و از هر چه برايش شريک می سازند برتر است.
· وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[12]؛ هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نسزد که چون خدا و پيامبرش در کاری حکمیکردند آنها را در آن کارشان اختياری باشد هر که از خدا و پيامبرش نافرمانی کند سخت در گمراهی افتاده است.
ارتکاز ذهنی مسلمین، ابتنای تعیین امام بر نص
با توجه و تأمل در آیات بالا دلیل دیگری بر بطلان نظریه توکیل برداشت می شود و آن مساله مبتنی بودن تعیین امام بر وجود نص الهی در خصوص تعیین مصداق ولی امر جامعه اسلامی که به یک مساله بدیهی و مورد اجماع در اذهان عموم مسلمین (حتی کسانی که ظاهرا به آن اعتقاد ندارند) بوده است. بهترین شاهد بر این مدعا مضمون روایات متعددی است که در آن ها بر این مساله تاکید شده است که مردم وقتی که کتاب های تاریخ و سیره اهل بیت (ع) و مواضع باشکوه و عالی ایشان را مشاهده نموده و بر آن اطلاع می یافتند، مکرراً این آیه شریفه را بر زبان جاری می ساختند که: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[13]»خداوند خود بهتر می داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. این موضوع نشان از آن دارد که در ذهنیت تمامی ایشان بر این مهم اتفاق نظر وجود داشته است که «رسالت» مساله ای است که توسط خداوند جعل شده و هیچ کس نمی تواند در آن مداخله نماید.
عدم برخورداری شخص نبی (ص) از اختیار توکیل
دیگر دلیل بر بطلان مکتب توکیل آن است که اساسا شخص رسول خدا (ص) نیز به خویش چنین حقی نمی داد که جانشینی برای پس از خود برگزیند. بلکه در مقابل اختیار این مساله مهم را به خداوند واگذار نموده بودند. در کتاب سیره ابن هشام آمده است که زمانی که پیامبر اکرم قوم «بنی عامر» را در موسم حج به اسلام دعوت نمودند، رئیس این قبیله در پاسخ گفت: اگر ما با تو بیعت نموده و خدواند تو را بر مخالفانت پیروز گردانید، آیا پس از تو سهمی در حکومت داریم یا خیر؟ حضرت (ص) در پاسخ آنان فرموند: « الاَمرُ لِلّه ِیَضَعَهُ حَیثُ یَشَاء [14]»این مساله از آن خداست که آن را هر کجا که خواهد قرار می دهد.
براستی اگر پیامبر با بنی عامر این گونه برخورد نموده اند چگونه می توان مدعی توکیل امت در امر انتخاب جانشین برای اُمت بود؟
[1] هاشم معروف الحسني، سيرة الأئمة الاثني عشر، بخش دوم، امام پنجم امام محمد باقر (ع).
[2] مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، صحيح مسلم، ج2، ص 234. و حافظ ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، صحيح بخاري، ج3، ص 837. و أبو عبد الله أحمد بن محمد الشيباني، مسند أحمد، ج3، ص 19. و سلیمان بن الأشعث الأزدی السجستانی، سنن ابن داود، ج2، ص 320.
[3] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، شرح خطبه شقشقیه.
[4] همان.
[5] همان.
[6] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 32. و أبو عبد الله أحمد بن محمد الشيباني، مسند أحمد، ج1، ص 55. حافظ ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ج4، ص 111. و محمدبن جریری طبری، تاریخ طبری، ج2، ص 446.
[7] ر.ک: تفسیرالمیزان و اصول کافی، کتاب الحجه.
[8]الأنبياء:73
[9]القصص:5
[10] سجده: 24
[11]القصص:68
[12]الأحزاب:36
[13]أنعام:124
[14] ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص 424.